مهدویت در خصوص مسائل دینی و مهدویت
|
یک انبار شیر را یک فضله ی موش نجس می کند . در حالات مقدس اردبیلی رحمة الله علیه نقل کرده اند که مقدس اردبیلی یک شب سحر بلند شد دلو را داخل چاه می اندازد و بالا می کشد می بیند پر از طلا است.
خداوند می خواست او را امتحان بکند. مقدس طلاها را داخل چاه برمی گرداند و رو به آسمان می کند که خدایا احمد از تو آب می خواهد نه طلا. من آب می خواهم که وضو بگیرم و با تو راز و نیاز بکنم.
دوباره سطل را بالا می کشد می بیند طلاست. می گوید خدایا من طلا نمی خواهم من آب می خواهم. بار چهارم آب در می آید وضو می گیرد و برای مناجات می رود. برای او طلا قیمت نداشت. در جریان دیگری مقدس اردبیلی آخر شب از کنار حمامی رد می شد دید این حمام دار آتش و هیزم را داغ کرده و نشسته با خدا دارد مناجات و درد دل می کند.
خدایا تو را شکر می کنم که سلطان نشدم اگر سلطان می شدم می دانم مسئولیتم زیاد می شد و ظلم می کردم. خدایا تو را شکر که ریاست به من ندادی.
خدایا تو را شکر که ثروتمند نشدم. چون من گول می خوردم و مال مردم را می خوردم. خدایا شکر که من وزیر نشدم خدایا تو را شکر که من استاندار نشدم. خدایا شکر که مقدس اردبیلی نشدم.
مقدس اردبیلی تا این را شنید تکان خورد. (گفتم ریا و شرک خیلی ریز و دقیق است مثل مورچه ای سیاه که روی سنگ سیاه در شب تاریک ظلمانی راه برود.) مقدس اردبیلی داخل می رود و سلام می کند و گرم می گیرد او هم نمی شناخت که این مقدس اردبیلی است.
مقدس می گوید از چند دقیقه ی قبل اینجا بودم صدای مناجات شما را می شنیدم که دعای می کردی خدایا شکر که سلطان و وزیر و این ها نشدم این دعاهایت خوب بود اما یکی هم گفتی خدا را شکر که مقدس اردبیلی نشدم. می خواهم ببینم که مقدس اردبیلی چه جنایتی انجام داده که شما گفتی الحمدالله که مقدس اردبیلی نشدم. حمامچی گفت: مقدس اردبیلی هم کارش درست نیست.
مقدس گفت: چطور؟ گفت: این هم یک چیزی قاطی دارد شرک و ریا دارد. گفت: یک داستانی برای مقدس اردبیل نقل می کنند می گویند یک شب نصف شب بلند شد می خواست نماز شب بخواند دلو را داخل چاه انداخت طلا درآمد سه بار طلا در آمد داخل چاه سرازیر کرد گفت خدایا من از تو آب می خواهم من با این چیزها گول نمی خورم.
این طور چیزی می گویند درست است؟ مقدس گفت: درست است. (حمام چی نمی دانست این خود مقدس است.) حمامچی گفت: آن وقتی که این جریان برای او پیش آمد تنها بود یا کسی هم با او بود؟ مقدس گفت: تنها بود. گفت: اگر تنها بود چرا فردای آن روز این داستان در نجف پخش شد.
حتما نشسته یک جا خودش تعریف کرده است. یک حمامچی مچ مقدس اردبیلی را می گیرد. حواستان جمع باشد ریا اینقدر ریز است. مرحوم ملاعلی معصومی گفته بود ما هر کجا رفتیم سجاده بیاندازیم دیدیم شیطان جلوتر از ما نشسته یک فضله انداخته، یک ریایی درست کرده است. حضرت ابراهیم را داخل آتش می انداختند جبرئیل آمد گفت کاری داری برایت انجام بدهم؟ حضرت گفت: نه نمی خواهم. این می شود موحد مشرک نیست. به جبرئیل هم تکیه نکرد. گفت: من با شما کاری ندارم من با خدا کار دارم.
آقای بروجردی رحمة الله لیه نگران بود می گفت خدای بزرگ حسابش فرق می کند آیا کار من خالص است یا نه؟ آیا آبرویم را برای خدا داده ام یا نه؟ رفته بود به بروجرد، از مرجعیت و ریاست فرار کرده بود علمای قم بزور ایشان را آوردند و مرجع کردند.
گاهی آقای بروجردی می فرمودند: من را اذیت نکنید نفرین می کنم مثل من گرفتار بشوید شما مرجع بشوید تا ببینید چقدر مسئولیتش سنگین است. مرجعیت دینی را گرفتاری می دانست.
آخر عمری کار ما شده صرافی، از یک عده پول بگیریم به یک عده بدهیم و خودمان هم حساب و کتاب هایش را پس بدهیم.آیا درست گرفتیم و درست دادیم یا نه؟ این ها از ریاست فرار می کردند بعضی از مردم هم برای ریاست خودشان را می کشند.
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: دینی ، ، برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |